پنج‌شنبه, 13 ارديبهشت 1403
  • EN
سیره ی شهدا 1392/08/17  -   23:23:50
خاطراتی از سبک زندگی شهدا

باسمه تعالی

 

.

بیت المال

كم مانده بود من را بزند.  گفته بود بليت اتوبوس بگيرم، خانواده‌اش را ببرم اصفهان ديده بودم ماشين نظامی  بيكار افتاده، با آن برده بودمشان.. خيلي عصباني بود

شهید عبدالله میثمی . .نماز اول وقت این آخریها، انگار منتظر شهادت باشد، خیلی مصمم بود که نمازش را اول وقت بخواند

از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یهو گفت بزن بغل گفتم: چی شده؟ گفت: وقت نمازه گفتم: اینجا وسط جاده امنیت نداره.. اگه صبر کنی یک ربع دیگه میرسیم با هم میخونیم

گفت: همین جا وایستا، نماز اول وقت بخونیم.. اگه هم قراره توی نماز کشته بشیم، دیگه چی از این بالاتر

شهید محمد بروجردی .

اخلاص تدارکات، يک تلویزیون بهش داد، قبول نکرد

مسئول تدارکات، تلویزیون را پشت ماشینش گذاشت شفیع زاده هم تلویزیون رو از ماشین برداشت و گذاشت رو زمین گفتم: چرا این هدیه را قبول نمی کني؟ گفت:میدونی، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعي داره من نخواستم این عمل، نقطه ي شروعي در زندگي من باشه. نمیخوام ذره اي ناخالصي در عملم باشه

شهید حسن شفیع زاده . حفظ قرآن

خیلی صمیمانه گفت: میخواستم ببینم کجای کاری؟

‏اول متوجه منظورش نشدم بعد گفت: چیزی از قرآن را حفظ کردی یا نه؟ ‏با شر مندگی گفتم: والله، ‏علی آقا، ‏فعلاً نه

‏گفت: موفق باشی.. حالا هرچی که از حفظ داری، برایم بخوان ‏سوره والعصر را که در مدرسه از حفظ کرده بودم، ‏خواندم خیلی خوشحال شد و احسنت گفت من از شرمندگی آب میشدم ‏او مرا تشویق میکرد. سرانجام اصرار او باعث شد حافظه ام را برای حفظ آیات قرآن به کار ‏گیرم

شهید علی ماهانی .

غریب نوازی سال آخر دبيرستان بود شب با مهمان غريبه اي رفت خانه.. شام بهش داد و حسابي پذيرايي كرد طرف ميگفت از شهرستان آمده. فاميلي تهران نداره.. فردا صبح اداره ي ثبت كار داره، میره دلش نمي آمد كسي گوشه ي خيابان بخوابد

شهید حسن باقری . به  فکر دیگران

اوج گرماي اهواز بود بلند شد، دريچه كولر اتاقش رابست گفت: به ياد بسيجيهايي كه زير آفتاب گرم ميجنگند

شهید حسن باقری .

آرزوی شهادت داشتم براي نماز ظهر وضو ميگرفتم دستي به شانه ام زد.. سلام و عليک کرديم نگاهي به آسمان كرد و گفت «علي! حيفه تا موقعي كه جنگه شهيد نشيم معلوم نيست بعد از جنگ، وضع چي بشه .. باید یه كاري بكنيم

گفتم مثلا چي كار كنيم؟ گفت: دوتا كار.. اول خلوص، دوم سعی و تلاش

شهید حسن باقری . بهانه نیاورید .. کار کنید

نميشه، تو كار نياريد زمين باتلاقيه كه باشه بريد فكر كنيد چه طور ميشه ازش رد شد.. هر كاري راهي داره

شهید حسن باقری . وقت شناسی

جلسه داشتيم .. بعضيها دير رسيدند باقري را تا آن روز نميشناختم ديدم جواني بعد از خواندن چند آيه، شروع به صحبت کرد

فكر كردم اعلام برنامه است بعد ديدم قرص و محكم گفت: وقتي به برادرا ميگيم، ساعت ٩ اين جا باشن، يعني نه و يک دقيقه نشه

شهید حسن باقری . نامگذاری فرزند

خدا یک دختر به سعید داد از او پرسیدم: اسمش را چی گذاشتی؟ خیلی جدّی گفت: اسم دختر را چی میگذارن؟ فاطمه گذاشتم دیگه

شهید سعید جان بزرگی

 

 

 روحیه خدمتگزاری

هر وقت‌ کسی‌ به‌ شما برای‌ انجام‌ دادن‌ کاری‌ مراجعه کرد، نگویید من‌ مسئول‌ فلان‌ کار هستم‌ و این‌ یک‌ مراجعه‌کننده‌ معمولی‌ است بلکه‌ بلافاصله‌ جای‌ خودتان‌ را با او عوض‌ کنید و ببینید اگر شما به‌ جای‌ او در آن‌ طرف‌ میز بودید و با مسئولی‌ کار داشتید، چه‌ توقعی‌ از او داشتید

این‌طور میتوانید او را درک‌ کنید و کار مردم‌ هم‌ به‌ راحتی‌ انجام‌ میشود

شهید بهشتی . دروغ مصلحتی

الآن بهترین موقعیت است برای کمک به پیروزی انقلاب، آمار شهدای پانزدهم خرداد را بالاتر بگوییم .. خیلی بالا این ننگ به رژیم میچسبد

شهید بهشتی بدون تعلل گفته بود با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد میکند، نه با دروغ

.

 آیات ایثار و شهادت

به من سپرده بود از المعجم (لغتنامه قرآنی)، آیات ایثار، شهادت، جهاد و هجرت را دربیاورم هربار که می آمد، چیزهایی که درآورده بودم، میدادم بخواند

شهید مهدی باکری . گرایش به قرآن

در آستانه عملیات والفجر چهار بود من احساس کردم که عجله داریم و کم قرآن خواندم و مثلا به جای پنج دقیقه، یک دقیقه قرآن خواندم وقتی قرآن را ختم کردم، ایشان ناراحت شد که چرا کم قرآن خواندی و دوباره قرآن بخوان برای بچه‌ها

در آستانه شروع جنگ تمام عیار، در آن عجله‌ای که در کار بود به من گفت: یکبار دیگر قرآن بخوان، قرآن میتواند آرامش به دل فرماندهان و رزمنده‌ها بدهد قرآن روحیه ی اینها را تقویت میکند و اینطور به قرآن اعتقاد داشت

شهید مهدی باکری  . اسلام عملی در زندگی

ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم که بابا از آفریقا آورده بود همه را شکستیم میگفت: اینها برای چیه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام

شهید مصطفی چمران . به یاد محرومان

من در آمریکا زندگی خوبی داشتم، ولی از همه آنها گذشتم و به جنوب لبنان رفتم تا در میان محرومان زندگی کنم میخواستم که اگر نمیتوانم به این مظلومان کمکی بکنم، لااقل در میانشان باشم مثل آنان زندگی کنم و درد و غم آنان را در قلب خود بپذیرم

شهید مصطفی چمران . نمونه‌ي كاملي از اخلاص

پس از شهادت، بچه‌ها دفتر خاطراتش را از كوله پشتي ‌اش بيرون آوردند در آن نوشته بود: «خدايا مرا مثل علي‌اصغر امام حسين (ع) بپذير

سرانجام در عمليات صاحب‌الزمان (عج) تركشي گلويش را دريد و دعايش مستجاب شد

شهيد جعفر حجازي . دلسوزی و آخرت گرایی

یک شب برایم تعریف کرد: امروز مأموریت برون مرزی داشتم رفته بودم برای انهدام یک پل استراتژیک ولی وقتی روی پل رسیدم، یک اتومبیل سواری را دیدم با وجود آنکه جانم در خطر بود، وجدانم قبول نکرد پل را دور زدم و وقتی اتومبیل از روی پل گذشت، پل را نابود کردم گاهی خانواده ام جلو چشمم ظاهر میشد و میگفتم مردم تقصیری ندارند.. نباید آنها را از بین ببرم

شهید محمد کاظم روستا

.

روحیه ساده داشتن

فرمانده ای متواضع و با اخلاص بود او با اینکه مسئول جهاد بود، هر وقت صبح زود به جهاد می آمدم، میدیدم زودتر از من آمده و جهاد را آب و جارو کرده است او در انجام کار، خستگی نمیشناخت روزی که همرزمان او به خاطر شهادت چند تن از دوستانشان اندوهگین بودند حاجی همه ی بچه ها را جمع کرد و گفت: خستگی حزب الله را خود خداوند استراحت میدهد اگر یک مقدار خسته باشند، مجروحشان میکند و اگر خیلی خسته شده باشند، شهیدشان میکند شما ناراحت نباشید! برادران ما که به فیض شهادت نائل شدند، موقع وصالشان فرا رسیده بود

سردار شهید حاج حسن کسایی . فارغ از پست و مقام دنیایی

هنگام حضور در جبهه یا بازدید از قرارگاهها، لباس بسیجی به تن داشت از علایم خلبانی و درجات امیری، هیچ اثری در لباسهای او دیده نمیشد اما وقتی لباس خلبانی به تن میکرد، ناچار به استفاده از علایم و نشانهای فرماندهی میشد از تمایز و اختلاف درجه ی خود با دیگران ناراحت بود به محض اینکه شرایط را مناسب میدید، درجه ها و نشانها را برمیداشت و در جیبیش پنهان میکرد

خلبان شهید عباس بابایی

شهدا اگر در كربلا هم بودند، ميماندند

خرازي آن شب گفت:امشب شب عاشوراست، نماينده امام از ما خواسته در طلائيه وارد عمل شويم ما با تمام توان به دشمن خواهيم زد هر كس ميتواند، بماند و هر كس نميتواند، برود آن شب، بچه ها عاشورايي جنگيدند شهيد ميثمي درباره آن شب ميگفت: كساني كه آن شب در طلائيه بودند، اگر در كربلا هم بودند، میماندند

شهدا منتظران حقیقی بودند همینکه نام مقدسش را بر زبان جاری میکردی، چهره هایشان وضعیت عجیبی پیدا میکرد اگر کمی روانشناسی میدانستی، تا حدی میفهمیدی که چه حالی دارند مشخص بود نام کسی را بر زبان جاری کردی که اینان با تمام  وجود دوستش دارند

اگر از خودشان میپرسیدی، جوابت این بود: میدانم همین روزها شهید میشوم.. اما دلم گرفته، چون سالهاست لحظه شماری میکنم، یکبار هم شده چهره اش را ببینم.. اما موفق نشدم میترسم شهید بشوم، اما او را نبینم.. یا صاحب الزمان ادرکنی

بسیج دانشجویی مرکز آموزش کشاورزی امام خمینی (ره) کرج


نظرات (0) بازدیدها  (1921)



6.1.10.0
V6.1.10.0